نازدونه و دردونه مامان و بابا

شمارش معکوس

1394/8/18 10:40
نویسنده : مامان گلی
54 بازدید
اشتراک گذاری

يه هفته ديگه باقى مونده بود که تو نازنينم رو ببينم, يعنى پايان 40 هفتگيم, مشغله هاى کاريم هم خيلى زياد شده بود. رفتن کلاسهاى باردارى از يه طرف و گشتن دنبال بيمارستانى که امکانات خوبى داشته باشه, دل تو دلم نبود که زودتر عشقکم رو ببينم, هر لحظه منتظر علائمى بودم که خبر گذاشتن پاهاى نازت رو به اين دنيا بشارت مى داد, اما نه حسابى جا خوش کرده بودى, فقط بعضى اوقات علائمى نشون مى دادى, که خوشحالى همه رو على الخصوص من و بابائى رو زياد مى کرد, طورى که همه آماده مى شدن واسه تشريف فرمايي خوچمل مامان,  ولى صد حيف که خوشحاليمون زياد طول نمى کشيد, خلاصه بگم انگار مانور داشتيم که هر از چند گاهى تو هفته آخر برگزار مى شد, و همه اعم از مامان جونى, آقا جونى, مادرجونى, عمه ها, خاله راضيه و... تا من و بابايى سرکار بوديم, انگار داشتى همه رو آماده مى کردى واسه روز زيباى اومدنت

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)